1- وقتی هنوز صندلی اش گرم نشده بود، مدت ها از انجماد ملک ملوکانه بیتلز و جان لنون بزرگ می گذشت اما سرمربی میانسال آن روزها اجازه نداد پس از سقوط اسطوره لیورپول (بچه محل های بیتلز) زیبایی شعر و موسیقی بی بدیل بیتلز بدون ما به ازای فوتبالی بماند؛ چه با شادی های کودکانه اش پس از هر گل، چه با گل سرخی که بر دکمه کتش می درخشید و چه با منچستر یونایتدی که ساخت؛ خاطره یک نسل و پر افتخارترین تیم انگلیس! به هر حال اسطوره ها یک جا با مردم عادی تفاوت دارند؛ حتی به محض ورود هم دلتنگی روز رفتن را به جان همه می اندازند. یادمان می افتند اگر روزی روزگاری بروند، دلتنگشان می شویم. در مورد فرگوسن دلتنگی از همان نوامبر 1986 به وجود آمد.
2- دلتنگی شروع شد. مارتین ادواردز، صاحب نیوزآودورلد چون تیم نحیف به جای مانده از ران اتکینسون را در حد جلوس روی تیتر یک جریده اش نمی دید، تصمیم گرفت خودش خبرساز شود. یک روز به دفتر باشگاه رفت و با جیبی پر پول تقاضای خرید جواهر قدیمی انگلیس را ارائه کرد. سران آن زمان شیاطین سرخ اصالت را بهانه کردند؛ اصالتی که زیر بار دشنام های شاهدان شکست پنج بر یک در دربی اواخر دهه 80 شهر بی معنا می نمود. فرگی اما پر قدرت بازگشت. آن چه به دیوار اتاق کارش چسبیده، شاهدی است بر این مدعا؛ «بدون عرق ریختن و جان کندن موفقیت حاصل نمی شود.» چه کسی می گفت کلمه بیش از تصویر به درد آدم های قرن ما می خورد؟
3- دلتنگی سر و شکل سازمان یافته ای گرفت؛ فرگی ماند و قهرمانی پشت قهرمانی به دست آورد. شاید اگر ابتدا لیورپول به جای دالگلیش با فرگی تماس می گرفت، سرنوشت به شکل دیگری رقم می خورد و پیرمرد الان در جایی که باید، نبود اما به قول فیدل کاسترو گاهی آدم، سرنوشت نمی سازد. سرنوشت، آ دم های خاص خودش را می سازد. لازم نیست تعریف کنیم فرگی چگونه با دو گل مارک رابینز از خطر اخراج رهید و به چه ترتیبی به لطف گل وقت های تلف شده گری پالستر در وقت اضافه آخرین بازی فصل 1993/1992 پس از 26 سال بر قله فوتبال باشگاهی جزیره ایستاد.
4- دلتنگی ادامه یافت اما فرگی خاطره باز نبود. او نسل خود ساخته اش شامل بکام، اسکولز، نویل، بات و... را به نسل دومی های یوناتد دوران خودش الصاق کرد و وقتی دید 2-4-4 ، یونایتد را به تیمی آسانسوری (تیمی که به همان سادگی گل زدن، گل می خورد) تبدیل کرده، یک تئوریسین به نام کارلوس کی روش را آورد تا افسانه حضور دو کارگر جلوی 4 مدافع را تکوین ببخشد. بله! 1-3-2-4 . 2-4-4 هم به خاطره های پیوست و تداوم قهرمانی ها، ادامه نگاتیو من یو باقی ماند.
5- دلتنگی به اوج رسید؛ وقتی فرگی از رفتن گفت و اولدترافورد را به کولد ترافورد (تلفیق واژه کولد به معنای سرد و نام ورزشگاه من یو) تبدیل کرد. دلشوره، بابت جستجوی پاسخ یک سوال وجود نداشته بود؛ یافتن جانشین برای مردی بی جانشین. وقتی آچار فروش سابق گلاسکو و عاشق ابدی رنجرز ماندن را ترجیح داد، برعکس بر شدت دلتنگی افزوده شد. پس از مدتی انجماد، بار دیگر قهرمانی پشت قهرمانی.
6- دلتنگی شدت گرفت. این بار کتاب رکوردها پس از رفتن او بدجوری دلتنگ می شود. به هر حال فقط سر آلکس می تواند پس از غرق کردن لیورپول (اولین هدف دوران حصورش در من یو) و پر کردن فاصله 9 قهرمانی دوتیم در لیگ، عنوان ظاهرا ابدی پر افتخار ترین تیم انگلیس را از قرمزها برباید، پرافتخارترین مربی تاریخ معاصر نام بگیرد و البته هنوز به خاطر دو رکورد دیگرمبارزه کند؛ رسیدن به رکورد قهرمانی های باب پیسلی، تنها سرمربی فاتح 3 دوره اروپا با یک تیم و تبدیل شدن به مسن ترین سرمربی فاتح لیگ قهرمانان. فقط پیروزی در یک فینال دیگر کافی است.
7- دلتنگی شدید و شدیدتر شد. نوبت به کلمات و حرکات رسید. وقتی من یو سال 1999 به آن شکل حماسی قهرمان اروپا نام گرفت، فرگی فقط یک جمله شعر مانند گفت: «فوتبال، این فوتبال لعنتی.» وقتی بکام پا را از گلیمش درازتر کرد، لنگه کفش، جای سینی چای را که در اوایل دهه 90 روی سر و صورت بازیکنان پرتاب می شد، گرفت. یک بار هم از نقش متافیزیک گفت: «خواستم برای برتری تیمم دعا کنم اما هواداران تیم مقابل را دیدم و منصرف شدم چون به این نتیچه رسیدم که آنها هم در حال دعا کردن هستند و قرار نیست خداوند فقط به من گوش دهد. قرار است عدالت به مرحله اجرا در آید.» آز آن به بعد بیشتر کاری کرد تا عدالت خداوند شامل حال تیمش شود. چگونه؟ با همان نوشته روی روی دیوار اتاقش. راز موفقیت؟ «کتی. او اجاز نمی دهد حتی یک دقیقه پس از ساعت 5 صبح در خانه بمانم!»
8- روزهای دلتنگی از راه می رسد. فرگی یکشنبه در اولدترافورد به 25 سالگی می رسد و حقیقتا وقتی پای بردن در فوتبال وسط کشیده می شود انگار واقعا فقط یک ربع قرن از عمرش گذشته است. او در بدترین روزهایش هم بازنده نبود؛ نشان به آن نشان که "ساکرنت" لحظاتی پس از شکست 1-6 اخیر من یو مقابل سیتی، در گوشه سمت راست گزارش سنگین ترین شکست خانگی دوران معاصر شیاطین سرخ، سیاهه ای از بدترین باخت های من یوی فرگی رو می کند و پایین هر باکس جواب خودش را می دهد؛ رتبه تیم در پایان آن فصل؛ قهرمانی!
9- مارکز می گوید دلتنگی با موسیقی به یاد آورده می شود. نسل ما اما دلتنگی را با فوتبال به یاد نسل بعدی خواهد آورد. زمانی که لیورپولی یا منچستری، این شنبه و یکشنبه های جنون آمیز را به رخ نسل عاشق فوتبال بی مهاجم و با ووزلا می کشیم و یاد فرگی می افتیم که تیمش 5 و 6 گل خورد اما او ماند و قهرمان شد. آن موقع کسی بیتلز را به جا نمی آورد اما شاعرانگی بچه های جان لنون در نوستالژی پرافتخارترین مربی تاریخ معاصر فوتبال باقی می ماند.
منبع: سایت گل
نظرات شما عزیزان:
|